فرونشاندن شهوت، و چون آن را به آتش تشبیه می کنند از اینرو با ’کشتن’ ترکیب میشود: گر امروز آتش شهوت بکشتی بیگمان رستی وگرنه تف ّ این آتش تو را هیزم کند فردا. سنایی
فرونشاندن شهوت، و چون آن را به آتش تشبیه می کنند از اینرو با ’کشتن’ ترکیب میشود: گر امروز آتش شهوت بکشتی بیگمان رستی وگرنه تَف ّ این آتش تو را هیزم کند فردا. سنایی
مفتری و بدگمان و بدگو و بدگمان شده. (ناظم الاطباء) ، کشنده و تحمل کننده بهتان. کسی که سخن بهتان را بر خود هموار سازد: رفته ام از خود وتهمت کش آسودگیم حیرت آیینه ام کاش طپیدن باشد. میرزا بیدل (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
مفتری و بدگمان و بدگو و بدگمان شده. (ناظم الاطباء) ، کشنده و تحمل کننده بهتان. کسی که سخن بهتان را بر خود هموار سازد: رفته ام از خود وتهمت کش آسودگیم حیرت آیینه ام کاش طپیدن باشد. میرزا بیدل (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
کناس. (فرهنگ فارسی معین ذیل کودکش). آنکه کار او کشیدن کوت باشد. آنکه به مزارع و باغها کوت یا کود حمل کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت و کود و کوت کشیدن شود. - امثال: کش کش است چه زرکش چه کوت کش. نظیر: قباسفید قباسفید است. دوغ و دوشاب یکی است. (امثال وحکم ج 3 ص 1219)
کناس. (فرهنگ فارسی معین ذیل کودکش). آنکه کار او کشیدن کوت باشد. آنکه به مزارع و باغها کوت یا کود حمل کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت و کود و کوت کشیدن شود. - امثال: کش کش است چه زرکش چه کوت کش. نظیر: قباسفید قباسفید است. دوغ و دوشاب یکی است. (امثال وحکم ج 3 ص 1219)
کشندۀ شوی. شوی کشنده. شوهرکش، کنایه از دنیا: فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش. اسدی. دانش بجوی اگرت نبرد از راه این گنده پیر شوی کش رعنا. ناصرخسرو. این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد. ناصرخسرو. این زال شوی کش چو تو بس دیده ست از وی بشوی دست زناشوئی. ناصرخسرو
کشندۀ شوی. شوی کشنده. شوهرکش، کنایه از دنیا: فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش. اسدی. دانش بجوی اگرت نبرد از راه این گنده پیر شوی کش رعنا. ناصرخسرو. این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد. ناصرخسرو. این زال شوی کش چو تو بس دیده ست از وی بشوی دست زناشوئی. ناصرخسرو